او پایش را ارام بر زمین می نهاد و به صدای برگ هایی که روزی سبز بودند و الان توست پاییز بیرحم بر زرد شده و بر زمین افتاده  و زیر پایش خرد میشد گوش  میداد و از چشمانش که همچون اتش قرمز بودند اشک جادی بود و بادی که از پنجره ی کنار کمدش می وزید و صورت گریان پسر بچه را نوازش میداد انگار باد هم میدانست که ان پسرک چه درد های تاقت فرسایی را تحمل کرده و تحمل میکند. در دستان پسرک یک قاب عکس زیبا با رنگ قهوه ای و طرح هایی  که همچون ققنوس میدرخشید و در اتاق دوباره از خاکستر خود جان میگرفت وقلب پسرک را به درد می اورد ولی در بین طرح های قاب وقفه ای افتاده بود فاصله ای نه چندان زیاد جایی برای نوشتن جمله ای از صاحب تصویر برای انکه قلب بیننده ی تصویر را التیام دهد و تضادی بین طرح قاب و نوشته ایجاد کند در ان مکان جمله ای زیبا نقش بسته که بسیار گویاست;  تقدیم به پسر عزیزم "بله صاحب تصویر یاد و خاطره ی خود را به پسرک کوچک خود هدیه داده بود در عکس کس بود که پسرک به خاطر او داشت گریه میکرد یک زن مهربان که در سرمای تاقت فرسایی لبخند میزد.پسرک بر روی تختش که چوبی بود نشسته بود و قاب عکس را کنار گذاشت و به سوی میز تحریرش رفت انجا یک جعبه ی بزرگی بود که درش نیمه باز در کنارش قرار گرفته بود روی درش نوشته بود"سارا اریا" و درون جعبه چوبدستی شکسته قرار داشت پسرک با دیدن چوبدستی شکسته بغزش ترکید و به سمت پننجره رفت که ناگهان یک جغد نامه ای برای پسرک اورد روی نامه علامت عجیبی بود در گوشه ی بالاسمت چپ یک شیر در گوشه ی بالا سمت راست یک عقاب درگوشه های پایین یک گورکن و یک مار بود او نامه را باز کرد ذر نامه نوشته بود

"با سلام خدمت سجاد اریا شما برای تحصیل در مدرسه ی جادوگری هاگوارتز دعوت شدید و لیست وسایل مورد نیاز شما ر پایین صفحه نوشته شده با تشکر"

 

 

 

مک گونگال.

اگه خوشت اومد اگه میخوای فصل دیگشم بنویسم حتما نظر بده

نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:مک گونگال,راونکلو,گریفندور,اسلیترین,هافلپاف,هری پاتر,ساعت 12:0 توسط سجاد مقصودی| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com